حاج شیخ مهدی مظاهری در یک نگاه
زندگینامه مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ مهدی مظاهری رحمت الله علیه از زبان خودشان:
بر اساس آنچه در شناسنامه من ذکر شده است در سال ۱۳۱۰ در خانه یک روحانی ساده زیست و متدین که عموم مردم اصفهان در آن زمان، ایشان را به نیکی یاد میکردند به نام شیخ محمد حسین کرونی به دنیا آمدم.
پدر از علمای زمان خود بودند و در اصفهان هم تدریس میکردند و هم امام جماعت بودند و هم گاهی برای مردم حرف میزدند.
از علمای زمان پدر میتوانم به شیخ سید مهدی درچهای، شیخ سید محمد باقر درچهای، شیخ محمد رضای نجفی، حاج آقا رحیم ارباب، آیت الله طیب؛ صاحب تفسیر اطیب البیان، آیت الله دهکردی و آیت اللّه حاج آقاحسین خادمی اصفهانی اشاره کنم که مرحوم پدر با حاج آقا رحیم ارباب که از علمای بزرگ اصفهان در آن زمان بودند دوستی صمیمی داشتند.
جد پدریم مرحوم شیخ ملامیرزا یکی از اوتاد و علمای خوب آن منطقه بودند.
عموی من مرحوم حاج میرزا حسن شریعتی از شاگردان ارزشمند میرزا هاشم خوانساری (برادر آیت الله میرزا محمد باقر صاحب روضات) بودند و از ایشان اجازه اجتهاد داشتند که در اصفهان تحصیل کرده و بعد در کرون مقیم شدند.
ما چهار برادر بودیم و سه خواهر که من فرزند آخر خانواده بودم.
برادر اول و بزرگتر به نام حاج آقا مرتضی در کارخانه صنایع منشی (نویسنده) بودند و برادر دیگر حاج آقا محمد هم مغازه ساعت فروشی داشتند و یکی دیگر از برادرانم حاج آقا رضای مظاهری که اهل منبر و محراب بود.
حاج آقای طیب اصفهانی؛ صاحب تفسیر اطیب البیان در همسایگی ما سکونت داشتند و و مسجد ایشان که به نام مسجد طیب میگفتند هم نزدیک منزل ما بود. پدر همیشه به بچهها توصیه میکرد که پای منبر ایشان برویم و میگفتند: “بچهها برید پای منبر آقای طیب من میدانم ایشان چه گوهر گران بهایی است و چه مرد بزرگی است از نمازشان استفاده کنید از منبرشان بهره ببرید.
در آن زمان تحصیل هم به صورت مکتب بود و هم مدرسه دولتی و من تحصیلات ابتدایی را در دبستان اقدسیه که یک دبستان دولتی بود به پایان رساندم و پس از آن وارد حوزه شدم.
یادم هست زمان تحصیل در دبستان ما خیلی به مباحث حوزوی علاقه داشتیم و سعی میکردیم پای منابر بزرگان حاضر شویم مثلاً یک دورهای آیت الله وحید خراسانی را از از نجف دعوت کردند ایشان آمدند اصفهان و در مسجد سید منبر میرفتند. آن زمان بلندگو و این حرفها نبود فقط آقای آیت الله وحید مینشستند روی منبر و صحبت میکردند برای همین وقتی تشهد رکعت چهارم خوانده میشد بعضیها فرادا میکردند و میرفتند پای منبر که صدای ایشان را بهتر بشنوند. من هم که آن زمان دبستان میرفتم، میرفتم پا منبر آیت الله وحید، یک لذتی میبردم از منبر ایشان. وقتی میرفتم مدرسه یک ساعت مدرسه گذشته بود. یک بار، یک معلم داشتیم به نام شیخ حسین ادیب؛ معلم ریاضی بود، من را دید، به من گفت: کجا بودی، گفتم: پا منبر آیت الله وحید بودم. یک دانشآموز درس خوانی داشتیم به اسم حمیدی. این آقای ادیب گفت: تو وحیدی که هیچی حمیدی هم نمیشوی آقا بیخود نرو بشین پا منبر ایشان بیا سر کلاس. گفتم: من دلم میخواد منبر ایشان را گوش بدم و بعد بیام سر کلاس. بعد ایشان من را تنبیه کرد که چرا مدرسه را ترک میکنی و میری پا منبر آقای وحید.
خوب من نیز از همین منابر علاقمند شدم تا روحانی شوم. پدرم هم علاقه داشت ما روحانی شویم، ولی برخی نزدیکان به خاطر مشکلات آن زمان، موافق این کار نبودند و میگفتند توانش را ندارند، ولی پدرم میگفت من دوست دارم که این بچه نوکر امام حسین (علیه السلام) بشود و خدا توان میدهد و اصرار زیادی داشت که طلبه شوم و به تحصیل مشغول شوم و اینکه در نهایت منبری شوم، و لذا با اصرار پدرم طلبه شدم و در مدرسه میرزا حسین (جنب مسجد سید) مشغول تحصیل شدم.
البته من هم دوست داشتم که طلبه باشم و راه پدرم را ادامه بدم کما اینکه این بندهزاده ما نیز علاقهمند شد و در این مسیر قدم گذاشتند.
در حوزه اصفهان ما از درس مرحوم آیت الله احمد مقدس که ایشان کوسه بودند یعنی ریش نداشتند ولی خیلی با سواد بودند در ادبیات. ایشان سه تا رشته صرف و نحو، معانی و بیان را تدریس میکردند. شاگردان آقای احمد مقدس از بهترین شاگردان آن زمان بودند. ایشان در مسجد میرزا باقر تدریس میکردند.
البته از تدریس مرحوم آیت الله حاج آقا حسن مدرس که جنب مرحوم علامه مجلسی دفن هستند، مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادی که از علمای ارزشمند و بزرگان بودند، مرحوم آیت الله حاج شیخ عباسعلی ادیب کسب علم کردیم.
بعد هم رفتیم قم، دو، سه سال هم قم بودم و از درس آیت الله مشکینی و آیت الله سلطانی بهره بردیم. سپس دوباره به اصفهان برگشتم و در مدرسه سرو مشغول تحصیل شدم از محضر آیت الله شهید شمس آبادی استفاده کردم.
در خلال تحصیل چون دوست داشتم منبر بروم و تبلیغ کنم و به لطف خدا صدا و توان حرف زدنم هم خوب بود، مشغول تبلیغ شدم. مردم هم عجیب من را مورد علاقه خود قرار دادند.
با پیشنهاد بعضی از دوستان شروع به خواندن دعای کمیل کردم. البته من دعای کمیل را حفظ نداشتم ولی پس از اصرار دوستان برای خواندن دعا، در طی یک هفته (از شنبه تا پنجشنبه) این دعا را حفظ کردم. در مسجد آقا سید محمود امام (مسجد عصاری) اولین دعای کمیل را از حفظ خواندم (۶۰ سال قبل) با حدود هفت هشت نفر. بعد از مدتی به مسجد سلام که مرحوم آقا شیخ اسماعیل پشمی نماز میخواندند رفتم. کم کم عدد پنج شش نفر اولیه رسید به اینکه تمام شبستان و فضای خارج شبستان پر از جمعیت میشد. بعد از مدتی مرا به تخت پولاد دعوت کردند و آنجا در تکیه کوهی و تکیه ملک شروع به برگزاری مراسم دعا کردیم و کم کم به جایی رسید که چندین هزار نفر در نیمههای شب جمعه در این مراسم شرکت میکردند. البته اصفهان آن روز یک دهم جمعیت کنونی را نداشت. نه تنها از شهر اصفهان، بلکه از دیگر شهرهای مجاور مانند نجف آباد، خوراسگان، خمینی شهر، شهرضا و … نیز جمعیت برای مراسم دعای کمیل میآمدند. دعای کمیل از دو ساعت مانده به اذان صبح شروع میشد، ۴۵ دقیقه منبر میرفتم و بعد از آن به مدت یک ساعت و پانزده دقیقه دعای کمیل طول میکشید. عموم پیرمردان که الآن به من میرسند، می گویند ما از مریدان دعای کمیل بودیم. غالب مسئولان از کسانی هستند که از دعای کمیل استفاده میکردند.
وقتی مردم پیکر مرحوم آیت الله اشرفی اصفهانی را در مسیر قهدیرجان پیدا کردند، یک جمعیت فراوان و با شکوه پیکر ایشان را تشییع کردند. چون آیت الله اشرفی اصفهانی مورد علاقه مردم بودند ایشان را آوردند در همین تکیه کوهی، در همین جایی که من دعای کمیل میخواندم و از من اجازه خواستند که اجازه میدهید آقا را اینجا دفن کنیم من هم گفتم چون به آقا ارادت دارم اشکالی نیست آقا رو در همانجای تکیه ملک یا کوهی و جای منبر ما دفن کردند. بعدها پیکر آیت الله شمس آبادی را در همان نزدیکی دفن کردند و بعدها جمعی از مسئولین بزرگ سپاه که در جبههها به شهادت رسیدند را در همین مکان دفن کردند.
بعد از انقلاب دعا را به مسجد جامع انتقال دادیم و قریب به ۳۰ سال است که این دعا دراین مسجد ادامه دارد. در اثر اصرار دوستان از حدود ۵۷ سال پیش دعای ابوحمزه را نیز شروع کردیم. اولین جلسهای که برگزار شد، جمعیت زیر ۱۰ نفر بود. آن زمان خواندن دعای کمیل مرسوم بود و افراد زیادی بودند که در شهر اصفهان مراسم دعا را برگزار میکردند. دعای ابوحمزه هم در ماه مبارک رمضان به صورت محدود، مثلاً هفتهای یک یا دو بار برگزار میشد؛ ولی ما شروع کردیم هر ۳۰ شب ماه رمضان مراسم دعا را برگزار میکردیم و هر شب همه دعا خوانده میشد و جلسات، بسیار معنوی برگزار میشد. بسیاری از افراد بودند که در این جلسات مسیر زندگیشان عوض شد و متحول شدند. مثلاً اول انقلاب یک جوان نامهای به من داد که ما چند جوان هستیم که کمونیست شده بودیم و به صورت اتفاقی به جلسات دعای شما آمده و از مسیر غلطمان دست برداشتیم. بسیاری از افراد بودند که دچار انحرافات فکری، اخلاقی و … شده بودند و به فیض جلسات دعا به راه راست هدایت شدند. بعد از مدتی در مسیر انجام امور خیر برای نیازمندان، بیماران، نابینایان و … نیز افتادیم که همه از برکات دعا بود.
من هم در اصفهان هم در شهرهای مجاور مثل خمینی شهر و نجف آباد و جاهای دیگه منبر میرفتم و در کنار منبر کارهای دیگر فرهنگی خدماتی انجام میدادم مثلاً ما در کنار منبر رفتن یک تشکیلاتی بنام انجمن مددکاری امام زمان که چندین هزار یتیم را تحت پوشش قرار میدهد را راه اندازی کردیم خوب ما از مردم پول میگرفتیم و این انجمن را درست کردیم.
همچنین غیراز انجمن مدد کاری صندوق جهیزیه صاحب الزمان را درست کردیم برای کمک فقرا در جهیزیه و همچنین کارهای دیگر ساخت مسجد، مساجد و مدرسه درست کردیم که مورد استقبال مردم قرار گرفت این کارها و الحمدالله بخوبی هنوز ادامه دارد.
تا این آخری که ما دار القرآن را راه اندازی کردیم دار القرآن هم در اصفهان ۱۵۰ شعبه دارد و هم در خارج از اصفهان ۱۵۰ شعبه دارد و خیلی مفید بود برای مردم و انس مردم با قرآن.
غیر از اینها دانشکده علوم قرآن را درست کردیم که الحمدالله مورد علاقه مردم قرار گرفت.
- مجموعه ابابصیر، ام اس، صرع و بسیاری دیگر از مراکز خیریه همچون بنیاد خیریه راهبری آلاء به همت ایشان شکل گرفته است.